جدول جو
جدول جو

معنی نمایان شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نمایان شدن
ظاهر شدن، آشکار شدن
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
فرهنگ فارسی عمید
نمایان شدن
(غَ بَ گُ دَ)
ظاهر شدن. به نظر درآمدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشکار شدن. نموده شدن. (ناظم الاطباء). پیدا شدن. طالعشدن. ظهور. بروز. طلوع. پیدایش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نمایان شدن
ظاهر شدن آشکار گشتن
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نمایان شدن
لتظهر
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به عربی
نمایان شدن
Loom
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نمایان شدن
apparaître
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نمایان شدن
উঁকি দেওয়া
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نمایان شدن
surgir
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نمایان شدن
emerger
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نمایان شدن
pojawić się
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نمایان شدن
возникать
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به روسی
نمایان شدن
з'являтися
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نمایان شدن
opduiken
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
نمایان شدن
auftauchen
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نمایان شدن
apparire
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نمایان شدن
muncul
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نمایان شدن
نمودار ہونا
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به اردو
نمایان شدن
ปรากฏขึ้น
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نمایان شدن
להופיע
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به عبری
نمایان شدن
現れる
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نمایان شدن
出现
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به چینی
نمایان شدن
उभरना
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به هندی
نمایان شدن
나타나다
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
نمایان شدن
belirmek
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نمایان شدن
kujitokeza
تصویری از نمایان شدن
تصویر نمایان شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمایاندن
تصویر نمایاندن
نشان دادن، آشکار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ بَ دَ / دِ زَ دَ)
قحط شدن. معدوم شدن:
از این مزرع شد آب مهر نایاب
چو کاهش چهره گشت از دوری آب.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ کَ دَ)
نالیدن. (ناظم الاطباء)، مریض شدن. رنجور و بیمار گشتن: چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری بهتر شد ازآنجا برخاست و به کوفه آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
چرا بی ساز رفتن آمدستی
دگر باره مگر نالان شدستی.
(ویس و رامین).
دهم ماه محرم خواجه احمد حسن نالان شد نالانی سخت قوی. (تاریخ بیهقی 367). فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان شده بود گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 375). چون به طوس رسید (هارون الرشید) سخت نالان شد. (تاریخ بیهقی). از آن است که چون کیومرث را کار بآخر رسید و نالان شد خروس بانگ کرد نماز شام بود. (قصص الانبیاء ص 34). و از این پس علی بن موسی الرضا به طوس نالان گشت اندکی و مأمون به پرسیدنش رفت. (مجمل التواریخ). و رجوع به نالان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
نمایاندن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نمایاندن و نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ خَ دی دَ)
ظاهرکردن. واضح و آشکار کردن. بیان کردن. روشن نمودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمایاندن
تصویر نمایاندن
نشان دادن، آشکارکردن واضح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایانیدن
تصویر نمایانیدن
نشان دادن، آشکارکردن واضح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایاب شدن
تصویر نایاب شدن
یافت نشدن، کم یافت شدن نادربودن
فرهنگ لغت هوشیار
بناله درآمدن: من بهر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم. (مثنوی. نیک. 3: 1)، مریض شدن رنجورگشتن: (چون ازبقلان (بغلان) بنده برفت سوی بلخ نالان شدو مدتی ببلخ بماند} {دهم ماه محرم خواجه احمدحسن نالان شدنالانی سخت قوی. {مریض و رنجور و بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایاندن
تصویر نمایاندن
((نَ دَ))
نشان دادن، آشکار ساختن
فرهنگ فارسی معین